فضائل اهل بیت علیهم السلام

روایات حاوی فضائل های بی شمار اهل بیت علیهم السلام

فضائل اهل بیت علیهم السلام

روایات حاوی فضائل های بی شمار اهل بیت علیهم السلام

مشخصات بلاگ
فضائل اهل بیت علیهم السلام

بسم الله الرحمن الرحیم

در این وبلاگ روایاتی حاوی فضائل بی شمار اهل بیت علیهم السلام گذاشته میشود ... تا بتوانیم اهل بیت علیهم السلام و جایگاهشان را بهتر بشناسیم و درک کنیم .

باشد تا رستگار شویم یاعلی مدد

طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

قطره ای از فضائل اهل بیت علیهم السلام

فضائل امیرالمومنین علیهم السلام

مناقب امیرالمومنین علیهم السلام

مناقب حضرت فاطمه سلام الله علیها

فضائل حضرت فاطمه سلام الله علیها

فضائل امام زمان (عج)

مناقب امام جواد علیهم السلام

فضائل امام جواد علیهم السلام

قطره ای از فضائل امام حسین علیهم السلام

مناقب امام حسن علیهم السلام

فضائل امام حسن علیهم السلام

مناقب امام زمان(عج)

مناقب امام رضا علیهم السلام

فضائل امام رضا علیهم السلام

مناقب امام کاظم علیهم السلام

فضائل امام کاظم علیهم السلام

فضائل امام صادق علیهم السلام

مناقب امام صادق علیهم السلام

مناقب امام هادی علیهم السلام

فضائل امام هادی علیهم السلام

مناقب امام حسین علیه السلام

فضائل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم

مناقب اهل بیت علیهم السلام

فضائل امام حسین علیهم السلام

مناقب امام محمد باقر علیهم السلام

فضائل امام محمد باقر علیهم السلام

فضائل حضرت عباس علیهم السلام

فضائل حضرت فاطمه س

مناقب مسلم بن عقیل علیهم السلام

فضائل مسلم بن عقیل علیهم السلام

فضائل امام جواد علیهم السلام

شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۴، ۰۸:۱۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم


فضائل امام جواد علیهم السلام


اربلى‏ رحمه الله در کتاب «کشف الغمّة» از محمّد بن طلحه نقل کرده است: مأمون یکسال بعد از شهادت حضرت رضا علیه السلام به بغداد آمد، روزى به قصد شکار از شهر خارج شد و در مسیر راه از کوچه ‏اى عبورش افتاد که بچه ‏ها در آنجا بازى مى‏ کردند و حضرت جواد علیه السلام با آنها ایستاده بود و در آن هنگام یازده سال بیشتر از عمر شریفش نگذشته بود.

    بچّه ‏ها با مشاهده مأمون همگى پراکنده شده و فرار کردند، ولى حضرت جواد علیه السلام از جاى خود حرکت نکرد. مأمون نزدیک آمد و نگاهى به آن حضرت نمود و گفت: اى پسر چرا به همراه بچّه ‏ها فرار نکردى؟

امام علیه السلام فوراً جواب داد: اى امیرالمؤمنین (!!) راه تنگ نبود تا با رفتن خود آن را وسیع گردانم، و گناهى مرتکب نشده ‏ام تا از عقوبت آن بترسم، و گمانم به تو نیکو است که کسى را بدون گناه ضرر نمى ‏رسانى.

 مأمون از آن سخنان شیوا و محکم او بسیار تعجّب کرد و عرض کرد: اسم تو چیست؟

 فرمود: نام من محمّد است . عرض کرد: فرزند چه کسى هستى؟

 فرمود: من فرزند على بن موسى الرضا هستم.

    مأمون بر پدر آن حضرت درود و رحمت فرستاد ، و به سوى مقصد خود روانه شد ، چون از آبادى دور شد بازِ شکارى را بدنبال درّاجى(1) فرستاد، باز از دیدگان او براى مدّتى ناپدید گشت، و وقتى برگشت در منقارش ماهى کوچکى بود که هنوز آثار حیات در وجودش مشاهده مى‏ شد، خلیفه از دیدن آن بسیار تعجب کرد، سپس آن را در دستش گرفت و از همان راهى که آمده بود برگشت .

    چون به آن محلّ که حضرت جواد علیه السلام را ملاقات کرده بود رسید بچّه‏ ها را دید که مثل سابق آنجا را ترک گفته و فرار نمودند ولى این بار هم آن حضرت از جاى خود حرکت نکرد و همانجا ایستاد، خلیفه نزدیک آمد و سؤال کرد: در دست من چیست؟

 فرمود: یا أمیرالمؤمنین(!!) إنّ اللَّه خلق بمشیّته فی بحر قدرته سمکاً صغاراً تصیدها بزاة الملوک والخلفاء، فیختبرون بها سلالة أهل بیت النبوّة.

 خداوند تبارک و تعالى به مشیّت خود در دریاى قدرتش ماهى‏هاى کوچکى را مى‏ آفریند، و باز شکارى پادشاهان آن را صید مى‏ کند و پادشاهان آن را در میان دست پنهان مى ‏کنند تا فرزندان اهل بیت نبوّت را با این وسیله امتحان کنند .

    چون مأمون این کلمات را از آن حضرت شنید تعجب کرد، و ضمن نگاه عمیقى که به او کرد گفت: براستى که فرزند امام رضا علیه السلام هستى، و احسان خود را به آن حضرت دو چندان کرد.(2)


پی نوشت :


1) درّاج: پرنده‏ اى است شبیه کبک.

2) کشف الغمّة : 344/2 ، بحار الأنوار : 91/50 ح 6 .


منبع :

کتاب قطره ای از دریای فضائل اهل بیت علیهم السلام

جلد اول

بخش مناقب امام جواد علیهم السلام

روایت اول

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی